عاشقانه
ای شب از رویای تو رنگین شده
سینه از عطر توام سنگین شده
ای به روی چشم من گسترده خویش
شادیم بخشیده از اندوه بیش
همچو بارانی که شوید جسم خاک
هستیم زآلودگیها کرده پاک
ای تپشهای تن سوزان من
آتشی در سایهی مژگان من
ای ز گندمزارهاسر شارتر
ای ززرین شاخهها پر بار تر
ای در بگشوده بر خورشیدها
در هجوم ظلمتت تردیدها
با توام دیگر زدردی بیم نیست
هست اگر،جز درد خوشبختیم نیست
این دل تنگ من و این بار نور؟
هایهوی زندگی در قعر گور؟
آه ای با جان من آمیخته
چون ستاره،با دو بال زرنشان
آمده ار دور دست آسمان
بستر رگهام را سیلاب تو
در جهانی اینچنین سرد و سیاه
با قدمهایت قمهایم به راه
این دگر من نیستم، من نیستم
حیف از آن عمری که با من زیستم
ای لبانم بوسه گاه بوسهات
خیره چشمانم به راه بوسهات
ای تشنجهای لذت در تنم
ای خطوط پیکرت پیراهنم
ای نگاهت لای لائی سحر بار
ای نفسهایت نسیم نیمخواب
شسته از من لرزههای اضطراب
ای مرا با شور شعر آمیخته
این همه آتش به شعرم ریخته
چون تب عشقم چنین افروختی
لاجرم شعرم به آتش سوختی