جاودانه‌ها

جاودانه‌ها

 

فلورانس نایتینگل،برای اولین بار در جنگ کریمه

 با عده‌ای از زنان به منطقه

 جنگی در خاک ترکیه عثمانی قدم گذاشت و به

 پرستاری از سربازان مجروح

 همت گمارد و خان سربازان بیشماری را نجات داد.

در آن زمان از هر دو سرباز یک نفر جان

 می‌باخت،اما با تلاش و محبت  بی دریغ

این بانوی بزرگ و همراهانش،تعداد مرگ و میر

 به یکی از پنجاه سرباز رسید.به

او لقب بانوی چراغ به دست دادند و او در تاریخ

 جاودانه ماند.

 

 

چند قلم شعر

عاقلان نقطه‌ی پرگار وجودند ولی عشق داند که در این  

دایره سر گردانند.(حافظ) 

حرام است در عشق این پا و اون پا خدا کارش امروز و فردا ندارد  

اگر عشق تصمیم خود را بگیرد دل من دل تو دل ما ندارد

 

بسیار اندیشیدم از تو بگویم 

 

  اما تو هستی من چه

 

 بگویم!!! 

    

عاشق

به تو گفتم منو عاشق نکن دیونه می‌شم

منو درگیر خودت کن

منو درگیر خودت کن        تاجهانم زیر و رو شه

 

تا سکوت هر شب من      با هجومت روبه رو شه

 

بی هوا بدون مقصد      سمت طوفان تو میرم

 

منو درگیر خودت کن            تا که آرامش بگیرم

 

با خیال تو هنوزم مثل هر روز وهمیشه

 

هر شب حافظه‌ی من پر تصویر تو می‌شه

 

با من غریبگی نکن          با من که درگیر توام

 

چشماتو از من بر ندار          من مات تصویر توام

 

زندگی

<<زندگی>>هدیه خداوند به شماست و<<شیوه

 زندگی شما>>هدیه شما به خداوند 

زندگی حتی با عشق گمشده نیز شیرین تر از زندگی 

بی عشق است. 

زندگی همان اتفاقی است که خودت موجبش  

می‌شوی.

  

زندگی یعنی لمس یک لاله بدون هوس کندن آن

  

بخشش آب به تشنه،بدون هوس بستن آن.

 

قسمت نان و شراب

 

زندگی یعنی عشق،لذت دیدن یک آهوی خسته،

 

بدون هوس کشتن آن.

 

 

 

 

سپیده عشق

سپیده عشق

 

آسمان همچو صفحه دل من

 

روشن از جلوه‌های مهتابست

 

امشب از خواب خوش گریزانم

 

که خیال تو خوشتر از خوابست

 

 

خیره بر سایه‌های وحشی بید

 

میخزم در سکوت بستر خویش

 

باز دنبا نغمه‌ای دلخواه

 

می‌نهم سر بر روی دفتر خویش

 

 

تن صدها ترانه می‌رقصد

 

در بلور ظریف آوایم

 

لذتی ناشناس و رویا رنگ

 

می‌دود همچو خون به رگهایم

 

 

آه...گویی زدخمه دل من

 

روح شبگرد مه گذرکرده

 

یا نسیمی در این ره متروک

 

دامن از عطر یاس تر کرده

 

 

بر لبم شعله‌های بوسه تو

 

می شکوفد چو لاله گرم نیاز

 

در خیالم ستاره‌ای پر نور

 

می درخشد میان هاله‌زار

 

 

ناشناسی درون سینه من

 

پنجه بر چنگ ورود می ساید

 

همره نغمه‌های موزونش

 

گوئیا بوی عود می‌آید

 

 

آه...باور نمی‌کنم که مرا

 

با تو پیوستنی چنین باشد

 

نگه آن دو چشم شور‌افکن

 

سوی من گرم و دلنشین باشد

 

 

بیگمان زان جهان رویائی

 

زهره بر من فکنده دیده عشق

 

مینویسم بروی دفتر خویش

 

 

<<جاودان باشی ای سپیده عشق>>

 

(( فروغ فرخزاد))